۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

زیگموند فروید





زیگموند فروید در ششم ماه می سال 1856 در شهر فرایبرگ, موراوی ( پریبور کنونی در جمهوری چک ) دیده به جهان گشود, پدر وی تاجر ناموفق پشم بود و پس از ورشکستگی در موراوی به همراه خانواده به لایپزیگ آلمان و بعدها وقتی که زیگمون تنها چهار سال بیشتر نداشت به وین پایتخت اتریش مها جرت کرد و وین شهری بود که زگموند فروید قریب به هشتاد سال در آن اقامت گزید.

زمانی که او به دنیا آمد پدر او که مرد سختگیر و خودکامه ای بود چهل ساله و مادر او که زن سوم پدر فروید بود و زنی جذاب, حمایت گر و بسیار دوست داشتنی بود بیست سال از همسر خود کوچکتر بود؛ زیگموند فروید هنگام بزرگسالی خشم, تنفر و خصومت کودکی خود را نسبت به پدر را به یاد می آورد و بعدها نوشت که در سن دوسالگی نسبت به پدر احساس برتری میکرده. ازمجموعه خصوصیات فردی بارز فروید درجه بالایی از اعتماد به نفس آرزوی شدید موفقیت و رویای شهرت را میتوان برشمرد.

فروید در جمله ای خود را اینچنین معرفی میکند " مردی که محبوب بی چون و چرای مادرش بوده است و در تمام طول زندگی احساس یک فاتح را دارد, احساس اطمینان از موفقیت که اغلب موجب موفقیت واقعی میشود."

در خانواده ی او هشت فرزند وجود داشت که دو برادر ناتنی او از مادر وی نیز بزرگتر بودند و همراه با کودکانشان در کنار خانواده زندگی میکردند. همدم و همبازی دوران کودکی وی برادرزاده اش بود که یکسال از وی بزرگتر بود. او هیچیک از کودکان خانواده را دوست نداشت و نوعی تنفر و حس حسادت را نسبت به آنها تجربه میکرد به خصوص هنگامی که احساس رقابت در جلب محبت مادر وی درمیان بود.

فروید از همان سالهای نخست زندگی, سطح بالایی از هوش را از خود نشان داد که والدین او را به پرورش آن سوق داد. هنگامی که فروید به مطالعه مشغول بود خواهران او اجازه نواختن پیانو را نداشتندو به او اتاقی اختصاص داده شده بود که بیشتر وقت خود را در آن صرف مطالعه میکرد و اتاق او تنها اتاق خانه بود که مجهز به یک چراغ نفتی بود زیرا باقی اتاقها تنها از شمع سود میبردند.

او یکسال زود تر از سایر همکلاسی های خود به دبیرستان راه یافت و در اکثر موارد شاگرد اول بود. او علاوه بر آلمانی و عبری که قبل از ورود به مدرسه به آنها صحبت میکرد در مدرسه لاتین, یونانی, فرانسوی و انگلیسی را آموخت و به تنهایی ایتالیایی و اسپانیایی راآموخت و در هشت سالگی شکسپیر را به انگلیسی میخواند و از آن لذت میبرد.

سرگرمی های او فراوان بودند و از جمله آنها علاقه به تاریخ نظامی بود و هنگامی که به سن رسید که میبایست شغلی انتخاب کند از میان معدود شغلهایی که برای یک یهودی مجاز شمرده شده بود وی طب را برگزید و علت این آن بود که وی معتقد بود که مطالعه در این زمینه میتواند به پژوهشهای علمی بینجامد که از این طریق میتواند اورا به شهرتی که همیشه برایش آرزو بود رهنمون شود. بعدها در دورانی که خودرا برای امتحانات پایانی آماده می کرد آزمایشات ارزشمندی در این زمینه انجام داد.

در همان سالها او آزمایش بر روی کوکائین را نیز آغاز کرد. او به این ماده بسیار علاقه مند شد و آن را دارویی سحرانگیز و خارق العاده میشمرد که میتواند به درمان بسیاری از بیماری ها کمک کند و علاوه برآن فکر میکرد که میتواند به شهرتی که به آن میاندیشید با آن نایل آید. او علاوه بر آنکه خود آنرا مصرف میکرد با اصرار به دوستان و خواهران و نامزد خود نیز برای امتحان میداد. او در سال 1884 مقاله ای در اینباره به چاپ رسانید که بعدها این مقاله به خاطر شیوع سوء مصرف کوکائین در آمریکا و اروپا موجب بدنامی او را فراهم کرد. وی در باقی عمر سعی کرد که کلیه اشاراتی را که به این دارو نموده بود از آثارش حذف کند و اظهاز نظرهای مثبت راجع به کوکائین را از کتابهای خود از بین ببرد هرچند که خود تا میانسالی به مصرف آن ادامه داد.

یکی از اساتید وی را که قصد داشت که به پژوهش بپردازد منصرف کرد و با تاکید بر آنکه کار وقت گیریست و سالها ی زیادی باید به پژوهش پرداخت تا به درجه استادی در دانشگاه رسید تا بتوان بوسیله آن امرار معاش کرد او را بر آن داشت تا حرفه شخصی را برای تامین مایحتاج زندگی دنبال کند. و انگیزه دیگری که وجود داشت این بود که او تازه مارتا برنایس را به نامزدی برگزیده بود و باید هرچه سریعتر از پس هزینه های ازدواج بر می آمد, هرچند که این نامزدی تا زیگموند بتواند از پس این ازدواج برآید چهار سال ادامه داشت. و به همین دلایل او حرفه شخصی را به عنوان یک عصب شناش بالینی در سال 1881 آغاز کرد و شروع به کاوش شخصیت افرادی که از آشفتگی های عصبی و روانی رنج میبردند کرد.

او در پاریس در کنار ژان مارتین شارکو که از هیپنوتیزورهای پیشگام محسوب میشود, به مطالعه پرداخت او یکبار اتفاقی در مورد یک بیمار گفت " در اینگونه موارد همیشه مسئله اندامهای جنسی مطرح است همیشه, همیشه, همیشه."

وقتی که به وین بازگشت موردی را یکی از همکاران به او گزارش داد که به اعتقاد وی از ناتوانی جنسی شوهر مراجع ناشی می شد که در مدت هجده سال پس از ازدواج هرگز با همسر خود رابطه جنسی برقرار نکرده بود. که در نتیجه این رویدادها می توان گفت که وجود مبنای جنسی برای اختلالات هیجانی برای او روشن شده بود.

در سال 1889, پس از چندین سال تجربه در کار بالینی فروید به این نتیجه رسیده بود که تعارضهای جنسی دلیل اصلی تمام روان نژندیهاست. وی به این نکته واقف شده بود که اکثر بیماران زن او تجربه های آسیب زایی را که منشع جنسی داشته در دوران کودکی خود گزارش کرده اند. این رویداده ها به نوعی سوء استفاده و بهره کشی جنسی شبیه بود که غالبا از طرف یکی از خویشان بزرگتر نزدیک برای نمونه پدر صورت گرفته بود. و او معتقد بود که همین آسیبهای جنسی در خردسالی دلیل اصلی رفتار روان رنجور در دوره های بعدی زندگی بوده است.

او حدود یکسال بعد نظر خود را تغییر داد و نتیجه گرفت که در بیشتر موارد اصولا هیچگونه بهره کشی رخ نداده و به علت اینکه خیال پردازیهای اینگونه کاملا برای مراجع واقعی بوده او دچار این گونه رفتار روان نژند در بزرگسالی شده است.

وی بعدها در یکی از کتابهایش چنین نوشت : " این به سختی باورکردنی بود که اعمال منحرف و نابهانجار بر علیه کودکان تا این اندازه عمومی باشد."

با وجودیکه فروید فروید بعد جنسی را در زندگی هیجانی بسیار مهم می پنداشت ولی خود او نیز تعارضهای جنیسی را در دوران زندگی خود تجربه کرد. او نگرشی منفی نسبت به مسائل جنسی داشت و افرادی را که روان نژند نبودند را نیز ترغیب میکرد تا با غلبه بر آنچه وی نیاز پست حیوانی به میل جنسی بود بکوشند. وی به ظاهر در41 سالگی زندگی جنسی خود را ترک کرد و طی نامه ای به یک دوست نوشت " برای شخصی مثل من, برانگیختگی جنسی دیگر فایده ای ندارد" او زمانهای متناوبی در دوران زندگی مشترک خود دچار ناتوانی جنسی میشد و بخاطر اینکه کاندوم و آمیزش منقطع را که روشهای جلوگیری شناخته شده آن دوران بود نمی پسندید گاهی ترجیح میداد که از آمیزش خودداری کند.

زیگموند فروید, مارتا همسرش را به دلیل اینکه او را به نوعی به پایان دادن به زندگی جنسی اش مجبور کرده بود سرزنش میکرد واظهار داشت که سالها رویاهایی مبنی بر رنجش وی از مارتا به دلیل وادار کردن او به ترک زندگی جنسی داشته است او به خاطر اینکه همسرش براحتی باردار میشد و درتمام دوران بارداری به نوعی بیمار بود و هرگونه روابط جنسی ورای اعمال مربوط به تولید مثل را رد میکرد احساس آزردگی میکرد.

ناکامی و تعارضهای وی در زمینه جنسی, در زندگی او به اندازه ای تاثیر گذار شد که اورا دچار نوعی روان نژندی کرد که خود او معتقد بود ناکامی ها و تعارضها در زمینه جنسی بر مراجعینش تحمیل میکند. او در چهل سالگی دچار نوعی حمله روان رنجور پیچیده شد که به این صورت آنرا توصیف کرد" حالتهای عجیب ذهن که برای هشیاری روشن نیست, افکار تیره و تردیدهای پنهان, به همراه پرتو نور بسیار ضعیف در جاهای مختلف .... من هنوز نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده است"

« البته به نظر من این اختلالاتی که او بدانها اشاره کرده میتوانند نتایج استفاده طولانی مدت او از کوکایین بوده باشند. پوریا»

«نمی دانم که او پس از قطع رابطه جنسی با همسرش خودارضایی میکرده یا نه!!. پوریا»

او همچنین دچار انواع نشانه های جسمانی, چون سردردهای میگرنی مشکلات ادراری واسپاسم در ناحیه قولون بود و نگرانی هایی چون مردن و سلامت قلب داشت, مسافرت و فضاهای باز او را نگران می ساخت.

او در یکی از گزارشهایی که راجع به خود نوشت اختلالات عصبی خود را روانرنجوری اضطرابی و نوراستنی یا ضعف اعصاب تشخیص دادو هر دو را به نوعی به ناهنجاری های جنسی مانند خود ارضایی, پرهیز جنسی و آمیزش منقطع نسبت میداد.

« میتوان به احتمال قریب به یقین حدس زد که او پس از قطع رابطه جنسی خود با همسرش خود ارضایی میکرده!!. پوریا»

او به مدت سه سال به وسیله بررسی و تعبیر رویاهایش به روانکاوی خود پرداخت و در همین دوران او خلاقانه به بنای تئوری شخصیت خود پرداخت او برای اولین بار از این طریق متوجه شد که تا چه حد احساس تنفر از پدر خود داشته.

هیچ نظری موجود نیست: